*** من مهموني و شلوغي رو دوست دارم ***
سلام به همه دوستاي خوبم هفته پيش يكي از دوستاي مامانيم،ما رو واسه تولد دخترش دعوت كرد. وقتي رسيديم مهمون هاي زيادي نرسيده بودن،منم زود حوصله ام سر رفت هي به مامانيم يواشكي مي گفتم: بريم ... بريم بابا... ولي بعدش كه مهمونا با ني ني هاشون اومدن،من كلي ذوق زده شدم،مي دويدم طرف بچه ها،مي خواستم باهاشون بازي كنم.ولي اكثر بچه ها خجالت مي كشيدن از پيش ماماناشون تكون نمي خوردن من همش بهشون مي گفتم: بازي ... بازي ... (نمي دونم چرا بلد نيستم جمله درست كنم !!!!) خلاصه موقع اومدن هم اصلا نمي خواستم كه بيام... 22 بهمن هم رفته ب...